آمد و بر صفحه ی قلبم نوشت تردید و رفت...
نسخه ای از جنس دلتنگی پیچید و رفت...
تا بگویم رفتنش را هیچ کس باور نکرد...
این سخن را از درخت آرزویم چید و رفت...
شاخه ی گل را گرفت و با غمی بویید و رفت...
چشم در چشمش برایش گریه می کردم ولی
او فقط بر اشک های ساکتم خندید و رفت...